گامی چند ...

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

گامی چند ...

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

این کفر نباشد سخن کفر نه این است

تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم و جود علی بود

ادامه مطلب ...

منزل ما کبریاست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

ادامه مطلب ...

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

ادامه مطلب ...

دو شعر زیبا و خاطره انگیز از ملک الشعرای بهار

برو کار می‌کن، مگو چیست کار
که سرمایه ی جاودانی است کار

------------------------------

جدا شد یکی چشمه ازکوهسار
 به ره گشت ناگه به سنگی دچار



ادامه مطلب ...

شعر زیبای پروین اعتصامی برای سنگ مزار خودش

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است

ادامه مطلب ...

چند رباعی از ابوسعید ابوالخیر

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا

کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بی‌منت خلق یا علی الاعلا

ادامه مطلب ...

تن آدمی شریفست به جان آدمیت

تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

ادامه مطلب ...

وصف بهار از زبان شیخ اجل سعدی شیرازی

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

ادامه مطلب ...

بندگی کن، تا که سلطانت کنند

بندگی کن، تا که سلطانت کنند
تن رها کن، تا همه جانت کنند

خوی حیوانی، سزاوار تو نیست
ترک این خو کن، که انسانت کنند

چون نداری درد، درمان هم مخواه
درد پیدا کن، که درمانت کنند

ادامه مطلب ...

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلا چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعه ی دوست به دست آمدیم

ادامه مطلب ...